ما را که غير داغ غمت بر جبين نبود نگذشت لحظه اى که دل ما غمين نبود هرچند آسمان به صبورى چو ما نديد ما را غمى نبود که اندر کمين نبود راهى اگر نداشت، به آزادى و اميد رنج اسارت، اينهمه شور آفرين نبود اى آفتاب محمل زينب، کسى چو من از خرمن زيارت تو خوشه چين نبود تقدير با سر تو مرا همسفر نمود در اين سفر مقدر من غير از اين نبود گر از نگاه گرم تو آتش نمى گرفتدر شام و کوفه خطبه من آتشين نبود گر شوق سر به چوبه محمل زدن نداشتزينب پس از تو، زينب محمل نشين نبود در حيرتم که بى تو چرا زنده مانده ام عهدي که با تو بستم از اول چنين نبود ده روزه فراق تو، عمرى به ما گذشتيک عمر بود هجر تو، يک اربعين نبود
سلام